تولد گل پسرم
وقتی غرق خوابی.دقیقا یک روز بعد تولدت پسر ناز من امروز روز تولد دو سالگی توئه ولی راستش چون روز دوم محرم بود جشنی نگرفتیم.کسی هم نبود نه دایی هات نه خاله الهام.میخام از روز اومدنت به دنیا بنویسم یا حتی یکم قبلش.تو هفته ی سی و دوم بارداری تو خونه ی فرامرزی(صاحب خونه)بودیم من و دایی حمید وبابایی.بابا رفت فک کنم نوشابه بخره که من متوجه شدم خونریزی دارم و سریع و البته گریون با بابا تماس گرفتم و بابا هم زودی اومد خونه و رفتیم بیمارستان مبینی.بستری شدم و تقریبا سختترین روزای عمرمو که هشت روزی میشد بیمارستان بودم.بعدشم استراحت مطلق داشتم و رفتیم خونه مامانی همه استرسم این بود که تو زودتر از موعد دنیا نیای که تا آخر هفته چهل خونه مام...